دريا


Friday, November 26, 2004

از این شعر کلی خوشم اومد...
یک جوری قابل لمس بود!!!

سرنوشت من
سرنوشت من و این کاغذ
به چشمهای تو بسته بود
و اندوه در انزوای طولانی
یادآور دستهای تو و گریه های من
می خواستم از دیوار عبور کنم
و خودم را درسایه هات پیداکنم
اما صدای تو دور بود و
من قربانی دیوارهای خودم بودم
می خواستم شکلی در افق باشم
تابلویی بر دیواری تنها
در سکوت خود با دهانم شکستم
چشمی شدم خیره بر صفحه ی دیجیتالی

Aaramesh  ||  2:25 PM

Comments: Post a Comment

دوستان:

آرشيو: