دريا


Friday, December 24, 2004

"زلزله ای به قدرت 6 ریشتر 5 صبح امروز(5دیماه) شهرستان بم در استان کرمان را لرزاند،هنوز از خسارات احتمالی این حادثه گزارشی دریافت نشده است".
صدایت در گوشم پیچید و دنیا دور سرم چرخید.
"بم،شهر آرامی است و مردمان آرامی دارد".
چشمانم را بستم و ناگهان فکرم سیاه شد، پدر،پدر عزیزم را کجای شهر آرام در آغوش گرفته؟
هق هق مامان فکرم را سیاه تر کرد.
کد بم آزاد نمی کنه و ارتباط به هیچ عنوان امکانپذیر نیست،
ساعت 9 صبحه و4 ساعت از زلزله گذشته و هنوز گزارشگران محترم سیما از خسارات احتمالی حادثه گزارشی دریافت نکرده اند.
"زلزله نسبتا شدید صبح امروز شهرستان بم متاسفانه خسارت های جانی و مالی فراوانی را به بار آورده است،که همکاران ما در صدد هستند با مسئولان در این شهر ارتباط برقرار کنند و از کم و کیف آن با خبر شوند"...
"عمرم،امروز چه خبر؟"
صدایت در گوشم می پیچد،واقعا چه خبر؟ آسمان آبی است؟
پدر،پدر عزیزم،آسمان آبی را کدامین سقف برایت سیاه کرده؟
دستان لرزان سینا که آب قند را به دست مامان داد بدنم را به لرزه انداخت.
"بهترین استفاده از تلفن اینه که سرجات بشینی و همه کارهات را تلفنی انجام بدی"
صدات در گوشم پیچید.
بالاخره استانداری کرمان آزاد شد:
"-نه تنها شهرستان بم بلکه تمام شهرها و روستاهای تابع نیز بین 60 تا 100 درصد تخریب شده اند"
-روستای نرمانشیر چقدر تخریب شده ؟
"-80 تا 100 درصد
پدر پدر عزیزم سنگینی بتن ها را چگونه تحمل می کنی؟
"ابعاد فاجعه را نمی توانم بیان کنم،تعداد زخمی ها و فوت شدگان حادثه بسیار زیاد است،البته نیروهای کمکی در راهند و برای سرعت بخشیدن به کار امداد نیروهای محلی در منطقه حاظر و فعالیت را آغاز کرده اند".
فرماندار بعد از 5ساعت این خبر را داد.
دستان گرمت اشکهام را پاک می کرد و صدایت آرامم
"اینقدر جگرسوز گریه نکن،کباب می شن"
ساعت 12 ظهر شده وصدای زنگ تلفن قطع نمی شه
هیچ کس خبری ندارد،فقط اشک می ریزند.
"متاسفانه عمق فاجعه آنچنان زیاد است که به یکسری مناطق امکان امدادرسانی وجود ندارد و ارتباط آن روستاها با جاده ها قطع شده"
باز هم فرماندار،
صدایش آزار دهنده است.
صدایت آرامم می کند،"از جلسات تکراری و بی نتیجه خسته می شم،گاهی اوقات صداهای آزاردهنده را نمی شنوم"
صدایی نمی شنوم،اما ناگهان صدایی گوشم را پر می کند:"کارگاه سد نرمانشیر چی ؟ تلفات داشته؟ چند نفر کشته شدند؟"
سینا از رییس آب منطقه ای کرمان می پرسد.
"مدیره مسئول و عجیبی است،عاشقه کیک شکلاتی"بی بی"تهرانه و کار ! هرکی تهران باشه،حتما براش سوغاتی کیک شکلاتی می بره"!!!!
سینا برزمین می افتد و فریاد می زنه:"کارگاه سالمه،هیچ تلفاتی نداشته"
صدایت در گوشم می پیچد و آرامم می کند،"مراقب همه چی هستم،نگران نباشین"
"پدر رفته بم کمک کنه"
آقای مدیر خبر داده بود.
"نیروهای امداد،مداوای مجروحان و نجات زیر آوارماندگان را آغاز کرده اند"
باز هم فرماندار بود،صدایش آزارم نمی داد،خبر حضورت را داد.
حضوری که 12 ساعت بعد از زلزله در وجودم پیچید
عمرم
*****
امروز،یکسال از آن فاجعه می گذرد و تو همچنان بغض راه صدایت را بعد از شنیدن نام"بم"می بندد
به این فکر می کنم که،5دیماه در بم چه گذشت؟
و فقط سکوتت را به یاد می آورم...
******
"یکسال زمان زیادی است،در این مدت می توان شهری بنا کرد،بنده های خدا هنوز در خاک و گل زندگی می کنند".
پدر،پدر عزیزم امروز سکوتش را شکست،اما باز هم بغض کرد وگفت:"فردا بم تعطیله"





Aaramesh  ||  1:55 AM

Comments: Post a Comment

دوستان:

آرشيو: